یه روز قشنگ و به یاد موندنی با سوژین و ویانا
سلام عشق مامان چند روز پیش من پیش خاله شقایق کار داشتم و صبح رفتیم خونشون. تو و سوژین تو اتاقش شروع به بازی کردین. اما سوژین خیلی سخت اسباب بازیهاشو به تو میداد. تو هم هی غر میزدی و از من میخواستی تا برات بگیرم. تا تو به یه چیزی دست میزدی اون زود ازت میگرفت و تو ناراحت میشدی اما برای داشتنش نمیجنگیدی. بعدش ویانا هم اومد و سه تایی شروع به بازی کردین. تو با هر دوشون خیلی راحت کنار میومدی و دعوا نمیکردی! اما ویانا و سوژین دوتایی کلی دعوا کردن و کار به جاهای باریک میکشید. تو میترسیدی و میومدی تو بغلم. تا حالا از نزدیک ندیده بودی دو تا از دوستات اینجوری با هم دعوا کنن و جیغ بزنن. بعدش هم کلی تو پله ها بالا و پایین کردی...
نویسنده :
مونا اسکویی
1:48